جدول جو
جدول جو

معنی دیگر گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

دیگر گشتن
(تَ تَ/ تِ زَ دَ)
عوض شدن. تغییر کردن. تبدیل شدن. (یادداشت مؤلف). متغیر و دگرگون گردیدن:
چه گمان برد که محمود مگر دیگر گشت
اینت غمری و گمانی بد سبحان اﷲ.
فرخی.
صواب نمیبینم اکنون بر او حرب کردن که او قوی گشت و از این پس حالها دیگر گشت. (تاریخ سیستان).
گر دگرگون بود حالت پارسال
چونکه دیگر گشت باز امسال حال.
ناصرخسرو.
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش
ببستان جامۀ زربفت بدریدند خوبانش.
ناصرخسرو.
نام شهری گفت وز آنهم درگذشت
رنگ روی و نبض او دیگر نگشت.
مولوی.
طبع من دیگر نگشت و عنصرم
تیغ حقم هم بدستوری برم.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ / نِ بَ وَ دَ)
تغییر یافتن. دگر شدن. تغییر کردن. عوض شدن. تغیر. تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا). مبدل شدن. تبدیل شدن. تغییر یافتن وضع و حال. و رجوع به دگر شدن شود:
نه از دانش دگر گردد سرشته
نه از مردی دگر گردد نوشته.
(ویس و رامین).
پیر شده بود و نه آن بوالحسن آمد که دیده بودم و روزگار دگر گشت و مردم و همه چیزها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 624).
چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش
زیرا که بگسترد خزان راز نهانیش.
ناصرخسرو.
واکنون ز گشت دهر دگر گشتم
گوئی نه آن سرشت و نه آن طینم.
ناصرخسرو.
جهانا چون دگر شد حال و سانت
دگر گشتی چو دیگر شد زمانت.
ناصرخسرو.
طبع هوا بگشت و دگرگونه شد جهان
حال زمین دگر گشت از گشت آسمان.
مسعودسعد (از آنندراج).
بر تو تا زنده ام دگر نکنم
گرچه کار جهان دگر گردد.
خاقانی.
بدل مجوی که بر تو بدل نمی جویم
دگر مشو که غم تو دگر نمی گردد.
خاقانی.
مگر در سرت شور لیلی نماند
خیالت دگر گشت و میلی نماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَحْ اُ دَ)
به طول انجامیدن. به درازا کشیدن. طول کشیدن:
که این کار ما دیر و دشوار گشت
سخنها ز اندازه اندر گذشت.
فردوسی.
این سخن پایان ندارد گشت دیر
گوش کن تو قصۀ خرگوش و شیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
دچار شدن. دچار گردیدن. رجوع به دچار شدن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
دلیر گردیدن. دلاور شدن. شجاع شدن، جرأت کردن. مسلط و چیره گشتن: برشنا کردن دلیر نگشته بود. (منتخب قابوسنامه ص 31).
عدل را کرد خواست ظلم تباه
در جهان خواست گشت فتنه دلیر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ ری اُ دَ)
مرئی شدن. (یادداشت مؤلف). پدیدار شدن:
ببزم و به نخجیر بر کوه و دشت
چنین تا بژی برز دیدار گشت.
اسدی (گرشاسب نامه ص 348)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
پیر گردیدن. کهنسال شدن. سالخورده شدن:
تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که پیر گشت و ندادم بشوهر عنّین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ نُ / نِ / نَدَ)
بی نیاز شدن. مستغنی گشتن:
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات مستسقی.
سعدی.
، عاجز شدن:
زین نمط بسیار برهان گفت شیر
کز جواب آن جبریان گشتند سیر.
مولوی.
، پر شدن:
سیر گشتی سیر گوید نی هنوز
اینت آتش اینت تابش اینت سوز.
مولوی.
، آرام گرفتن. تمایل بچیزی نداشتن:
هم از جنگ جستن نگشتیم سیر
بجایست شمشیر و چنگال شیر.
فردوسی.
دو شیر ژیان و دو پیل دلیر
نگشتند از جنگ و پیکار سیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ / ءِ شُدَ)
دور گردیدن. دور شدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دور شدن و دور گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ بَ شُ دَ)
بدل شدن. عوض شدن. مبدل گشتن. متحول گردیدن. جز آنچه قبلاً بود گردیدن. تبدیل. تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گرنه آیین جهان از سرهمی دیگرشود
چون شب تاری همی از روز روشن تر شود.
فرخی.
آتشی کرده ست خواجه کز فراوان معجزات
هر زمان دیگر نهادی گیرد و دیگر شود.
فرخی.
تا دل من ز دست من بستدی
سر بسر ای نگار دیگر شدی.
فرخی.
آن نظام که بود بگسست و کارها همه دیگر شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 79).
جهانا چون دگر شد حال و سانت
دگر گشتی چو دیگر شد زمانت.
ناصرخسرو.
تو شده ای دیگر، این زمانه همان است
کی شود ای بی خرد زمانه دگرگون.
ناصرخسرو.
زآنکه چون دیگر شدستی سربسر
پس حرامی محض اگر بودی حلال.
ناصرخسرو.
حال من دیگر شد و از خود رفتم. (انیس الطالبین ص 206). در حال حالش دیگر شد. (انیس الطالبین ص 195). و احوال او دیگر شد و از خود رفت. (انیس الطالبین ص 197)
لغت نامه دهخدا
رنگ دیگر، جور دیگر طور دیگر نوع دیگر، سرنگون واژگون، مغشوش مضطرب شوریده
فرهنگ لغت هوشیار
پیر شدنپیر گردیدنکهنسال شدن: تو روی دختر دلبند طبع من بگشای، که پیر گشت و ندادم بشوهر عنین. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر گشتن
تصویر سیر گشتن
بی نیاز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گشتن
تصویر در گشتن
اعراض نمودن، ابا نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگر شدن
تصویر دیگر شدن
عوض شدن
فرهنگ واژه فارسی سره